«متحد شویم»
پییر پائولو پازولینی
از کتاب: وطن من کجاست
برگردان: مهدی مرعشی
روز از پس روز میزیستم
تنها با شوقهایم:
فقیر زادهشده، میمردم
روز از پس روز: بدی نهایتی ندارد.
جای تأسف است. ماهیگیری نمیدانم
اما کشته مردهی آن هم نیستم!
در سایه خسته شده
عصب عذابدیده از همدردی من.
ما ایمان داریم، شرمآور، بیروح،
به بدبختی همچنان که به خدا
انگورهایمان رگبارهایی هستند
و ما کلمهای برای گفتناش نداریم.
تنها بودم، و تنها
مادرت، و حالا تو، برادرزاده،
فروبرندهی بدبختی، خاکستر برجامانده
سرد، سوپی که پایین نمیرود.
متحد شویم! ابر باران میشود،
دانه گندم میشود
چشمه جوبار میشود
بدبختها آگاه میشوند!
متحد شویم! بهار میرسد،
از جنازه نهرها میزایند،
ما جنازههاییم، بهار،
هزار قلب که جوانه میزند در «عشق»!
متحد شویم! «حیوان» سخن گفت،
سرزمینهای دور با هم یکی میشوند
برده بندها را باز کرد:
بدبختها روحشان را خواهند داشت!
دیدگاههای اخیر